سلام. راهی واسه مردن هست بدون اینکه خودکشی حساب بشه؟ میدونم سوالم یکم خنده داره ولی بریدم دیگه، خودکشی هم نمیتونم بکنم به خاطر گناهش..
همه درها بسته ست به روم، احساس میکنم داخل قبرم و دارم فشار قبر تحمل میکنم تا اینکه زندگی کنم..
سلام. راهی واسه مردن هست بدون اینکه خودکشی حساب بشه؟ میدونم سوالم یکم خنده داره ولی بریدم دیگه، خودکشی هم نمیتونم بکنم به خاطر گناهش..
همه درها بسته ست به روم، احساس میکنم داخل قبرم و دارم فشار قبر تحمل میکنم تا اینکه زندگی کنم..
خب فرض کن دیکه مردی و دنیا تموم شد. ولی قبلش یه فرصت محدود دیگه ای داری که جوری زندگی کنی که :
کاری به حرف دیگران نداشته باشی
کامل گرا نباشی و هر چی هم بدست میاری شاد باشی و قانع باشی
بدون احساس توقع؛ به خانوادت و دوستات عشق بورزی و محبت کنی
بدون اینکه خودتو به سختی بندازی، کم کم حرکت کنی به هدف های خاصی که همیشه تو ذهنته بدون اینکه احساس کنی دست نیافتنیه حرکت کنی. چه به اون هدف ها برسی چه نرسی باز راضی باشی
هر کسی هم این وسط ناراحتت میکنه با مهربونی و محبت رفتار کنی که حداقلش اسیب روحی بهت نزنه
وقتی به سختیای زندگی نگاه میکنی و میبینی اینقدر عجیب تو بن بست گیر کردی به حا حرص خوردن یه اهنگ شاد بزاری و بخندی اخه اخرش که چی مگه این دنیا دائمیه که بخایم حرصشو بخوریم!!!
خلاصه ایندفعه فرض کن یه ادم بیخیال تر و شادتر هسی
این فرصت محدود در اختیارته حالا ازش استفاده کن
و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...
.....
این دنیا و این زندگی چندان اهمیتی نداره واسم چون همه چیش فانی و الکیه
شرایط و اتفاقاتی که من تجربشون کردم خیلی متفاوته با مشکلات و درد های دیگران..
توی یه شرایط متفاوتی بزرگ شدم..
راستش فک کنم کسی نمیتونه درک کنه منو چون هیچکس مثل من نیست
همه اینا که گفتین خوبه قبولشون دارم و دوست دارم عمل کنم.
ولی زندگی من یه جوری نیست که با این چیزا درست بشه.
هر لحظه به سختی بگذره، همه چی کوفتت بشه همه چیزای خوبی که قبلا ازشون لذت میبردی الان مزه زهر بدن
ببین دنیا مثله صحنه ی یک فیلم سینمایی میمونه که حالا به هرکدوممون یه نقشی دادن. حالا بستگی به خودت داره که میخای نقشتو عوض کنی وبه عنوان یه ادم شکست خورده و تسلیم شده خودتو نشون بدی که از نظرش همه چی غیر ممکنه یا اینکه خودتو لایق بهترین قسمت ها بدونی و یه ادم شاد و سرزنده باشی. کاری نیست که بخوای و نتونی انجامش بدی ...
مثلا یه کاری که تو ذهنته و در چارچوب اختیارات و علایق خودته ولی از نظرت اون کار انجام شدنش غیر ممکنه میتونی اینجا بگی؟
یه فیلمی جالبی هست از مردی که تو یک شرایط عجیب کاری انجام داد که ادمایی که در بهشت هم زندگی میکنن نمیتونن انجامش بدن رو توصیه میکنم ببینی
Birdman of Alcatraz
و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...
چند سال تموم قوی موندم و تا حد مرگ تلاش کردم و به قول شما انتخاب نکردم شکست خورده باشم و سعی کردم شاد باشم
ولی هنوزم که هنوزه درد هست و مشکل بزرگتر اینه دیگه جونی نمونده واسم تا قوی باشم تا تلاش کنم
کار و علاقه زیاد مهم نیست الان، مهم دردیه که باید از بین یره
آدمیه که باید گم شه بره از زندگیم
ممنون سعی میکنم ببینم فیلمو
سلام. من فک نمیکنم همه حالشون خوبه برعکس میدونم بدتر از منم هس و خدارو خیلی شکر میکنم که بدتر از این نیست حالم.
منظورم اینه مشکلم یکم متفاوته، واسه همین نمیدونم چجوری حلش کنم
افسردگی شدید نه ولی فک کنم تو خانوادمون هممون افسردگی رو تجربه کرده باشیم. سنمم بالای ۲۰ هست فک نکنم تو این سن بحرانی واسه سنم وجود داشته باشه
ببخشید شما روانشناس هستید ؟
سلام دوست عزیز
من یک توصیه می کنم به شما. البته ممکن است این توصیه را جدی نگیری و به امتحانش می ارزد.
احساس بی ارزشی دنیا در بین آدمها مختلف است. در لابه لای سخنان شما فانی بودن و الکی بودن آمده است.
به همین دلیل، پیشنهاد می کنم اگر می توانی بخشی از وقت خودت را به کمک به افراد نیازمند اختصاص دهی. نیاز به پول ندارد. همین که اراده کنی و اقدام کنی کم کم راهش باز می شود.
این کار سبب می شود به جنبه هایی از دنیا پی ببری که قبلاً از نگاهت نادیده مانده بود و ارزشهایی که در لایه های زندگی روزمره پنهان مانده است. مثلاً می توانی ساعتی را از هفته به خانه سالمندان بروی و برای آنها کتاب بخوانی.
خودت که بگردی مثالهای بیشتری می یابی.
وقتی به چنین کارهایی اقدام کنی، مسائل دیگر به قدری در نگاهت کوچک می شود که اصلاً اینکه قبلاً به آنها فکر می کردی، برای تو خنده دار می آید.
سلام. فک نکنم بتونم انجامش بدم، چون ادم اجتماعی ای نیستم.
احساس میکنم هرچی درد و بلا کشیدم تو این دنیا و دارم میکشم یکی از دلایل اصلیش اینه که دنیا رو خیلی بی ارزش شمردم، اونم از 11-12 سالگی!! ینی از اون موقع تمام فکرو ذکرم تماما اخرتم بود و همش در حال خراب کردن دنیا و ارزش زندگیِ دنیا تو ذهنم بودم اونم به صورت خیلی افراطی و کمال گرا و وسواسی! و الان که به اینجا رسیدم متوجه شدم خیلی اشتباه کردم. و دنیا رو هم باید بگذرونیم و اگه زیادم اهمیت ندم، حداقل باید به حدی اهمیت بدم در کنار مهم بودن اخرت که بتونم تا اخر عمرم بگذرونمش بدون اینکه مثل الان به خودکشی فک کنم..
یه ضربه هایی به زندگیم زدم، یه خرابکاری هایی تو زندگیم کردم که واقعا احساس میکنم ته خطم و هیچجوره نمیشه درستشون کرد، احساس میکنم یه دیوار بینهایت بزرگ جلومه، احساس میکنم با 1000 جلسه روانشناسی هم مشکلاتم حل نشه.. چون به طرز اشتباهی بزرگ شدم، تربیت شدم، افکارم شکل گرفت، تا این که الان انجام ساده ترین کار های اجتماعی هم واسم مشکل شده و بشتر چیزی که تجربه میکنم درد عمیقه..
خب من اشتباهم چی بود تو اون سن؟ از کجا باید میفهمیدم چجوری باید فک کنم، چرا کسی کمکم نکرد اون موقع راهنماییم نکرد بیدارم نکرد از خواب با اون سنم؟ واقعا گناهم چی بوده؟ الانم موندم تو یه درد بزرگ و نمیدونم دیگه تا کی میتونم تحمل کنم و تنها امیدم خداست!
هیچوقت نمیخوام بچه ای داشته باشم، چون همینقد که خودم هزار بار ارزو میکنم کاش منو به دنیا نمیاوردن ممکنه اونم ارزو کنه.. اونم البته اگه بتونم ازدواج کنم با این اوضاعم...
ویرایش توسط bande_kgoda8899 : 03-08-2021 در ساعت 09:04 PM
اصلا روانشناسی هست اینجا؟ فک کنم همه اینجا تاپیک میزنیم تا خودمونو خالی کنیم بیشتر وگرنه کسی که حرفاش واقعا کمک کننده باشه فک کنم نیست اینجا
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)